-
می شه!
یکشنبه 1 تیر 1393 16:57
سلااااام به همه .... آشنا و غریب هرچند هنوز 1 موی والیبالیستها رو با فوتبالیستها عوض نمی کنم و اصن والیبالمون یه چی دیگه اس (تق...تق...تق... زدم به تخته که چشم نزنم) ولی خداییش اصن فکر نمی کردم فوتبالیستامون اینجوری بازی کنن. و باز هم هرچند که چند ساله با فوتبالیا قهرم بخاطر بریز و بپاشایی که به پاشون می شه ولی دمشون...
-
مهربانی...خالص
چهارشنبه 28 خرداد 1393 23:00
-
علامت تعجب
چهارشنبه 28 خرداد 1393 22:52
سلام به همه... حاضران و غایبان خوبین؟ تنبلی یعنی این که اینقدر نیومدم وبلاگ که رمز عبورش داشت یادم می رفت ...نچ،نچ،نچ ... ولی وقتی اومدم دیدم قدرتی خدا سه تا نظر دارم که تبلیغاتی هم نیستن، من و این خوشبختی محاله... می بینین چقدر بی جنبه ام؟ امثال گولو کرور کرور نظر دادن خواننده هاشون بعد من واسه سه تا ذوق می کنم . در...
-
شیرین و کوتاه
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 18:56
امروز و رایگان بودن موزه و سررفتن حوصله من بهانه ای بود که کنار تو بشینم و فکر کنم به اینکه ... اعضای خانواده ات شامل چه کسانی می شدن؟ خواهر و برادر داشتی؟ چند تا؟ بچه چطور؟ عاشقی کردی؟ چه غذایی رو دوست داشتی؟ با پاهات تا کجاها دویده بودی؟ ... فکر کنم به این که شعله عمر ما آدم ها چه زود خاموش میشه و چه خوبه که قراره...
-
قهقرا
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 00:26
سلام. امروز در کنار همه خستگیها و سختیهاش _ ناشی از به دردنخوری در محل کار ـ از یه جهت تو ذهنم مونده...از جهت اینکه امروز یک مرد مسن تقریبا 70ساله با لباس «روشن» وارد دفتر شد و .... گفت: برادر 80 ساله شون که مقیم واشنگتن بوده دو سال ازش خبری نیست و آشنایان ساکن آمریکا می گن احتمالا «مرده» و الان می خوان صحت خبر رو...
-
هوریااااااااااااااااااااا خدایاااااااااااااااااااا ممنون
شنبه 6 اردیبهشت 1393 22:46
سلام اگرچه شادی کردن اونم این همه اونم برای کارمند شدن یعنی چیزی که هیچ وقت از هیچ جهتی دوستش نداشتم خیلی معقول نیست ولی من شادم چون قراره از بطالت دربیام خدایا ممنونتم...هرچند هیچ وقت نمیتونم اینو درست حسابی بهت بگم...ممنون خلاصه از این به بعد دیگه صبح ها نمیتونم گاهی برم به مامانبزرگم سر بزنم، برم پاساژمورد علاقه...
-
پیشکشی خواهرانه برای مادر
پنجشنبه 28 فروردین 1393 08:05
سلام سلام امسال مادرجان اصرار کردند که برای روز مادر براشون کادو نخریم... ما دو تا خواهر هم با هم تصمیم گرفتیم که بهرحال بی خیالش نشیم. از آنجا که خواهر جان کارمند و اهل و عیال دار می باشند و من بیکار و بی زن و بچه! کارای اجرایی شو خودم تقبل کردم و نتیجه شد این پارچ سفالی نقاشی شده که هر طرفش یه نقش داره. چون عازم سفر...
-
خب گشنمه خب
یکشنبه 17 فروردین 1393 16:12
-
...
جمعه 15 فروردین 1393 09:11
خدایا می دونم خیلی دلیل برای خوشبختی دارم پدر و مادر خوب و سالم خواهر برادر یه خواهرزاده ی عزیز و یه برادرزاده شیطون سقف بالای سر سلامتی ولی خدایا... یا به قول پرنده گول خداهه! دلم استقلال می خواد. یه کاری کن یه کار خوب پیدا کنم. اگه از نظر مالی مستقل بشم شاید حالم بهتر بشه ممنون
-
بالاخره...سفری هرچند کوتاه
چهارشنبه 13 فروردین 1393 10:55
سلااام سلاااام همگی خوب می باشید؟ خب... بالاخره بعد حدودا 15سال با ماشین شخصی پدرجانمان دوباره به دل جاده ها زدند... یکی از اقوام که تو شهرتان مجاور زندگی می کنن تشریف برده بودن مکه و ما به هوای دیدنشون رفتیم به شهری که تو بچگی ها خاطره های خیلی شیرین و خوشی داشتم ازش... همبازی بچگی هام رو دیدم و ... جاده و منظره های...
-
سال نو مبااااااااااااارک
شنبه 9 فروردین 1393 19:45
سلام سلام به شما به بهار به شکوفه به جوانه های سبز و تازه و نرم به نسیم خنک بهار خب دیگه شعر و شاعری بسه... اوووووووووووه! چند وقته نیومدم نت... نیومدم وبلاگ... اصلن شبیه آدمای غارنشین دارم می شم دیگه... ننگ بر من باد که روزی معتاد اینترنت بودم و حالا شرم نمی کنم و اینهمه غیبت داشتم. خب... سال تحویل، عیددیدنی، احیانا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفند 1392 22:41
-
کااااااااااااااار
سهشنبه 20 اسفند 1392 22:36
سلام یه کار موقتی گرفتم بالاخره. ترجمه ی یه کتاب با استاد مربوطه ی پایان نامه..... خوبه... بد نیست... راضیم فعلا... موهایمان را کوتاه نموده ایم... امیدوارم ملت پیام این انتخابو درک کنن! یعنی فعلا دست از شوهر دادن ما بکشین .. ما هنوز با خودمون یه خورده حسابایی داریم...
-
من کم نمیارم....
جمعه 16 اسفند 1392 23:05
سلاااااام سلام... فکر کردین چون وبلاگم آمار بازدید کننده ی نجومی نداره من رفتم و قهر کردم؟ فکر کردید من دیگه بریدم از نوشتن و خونده نشدن؟ فکر کردین من جا زدم؟ نه دادااااااش! من کم نمیارم... رفته بودم سفر ... به جایی که آرزوشو داشتم. شهر محل تحصیلم...مشهد. خیلی یهویی جور شد و من دیداری تازه کردم با دوستام، هم اتاقیام،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اسفند 1392 16:44
-
نیلی
سهشنبه 6 اسفند 1392 23:40
-
پرنده
سهشنبه 6 اسفند 1392 23:21
سلام فکر کنم قبلا هم نوشتم که ما دو تا فنچ داریم که به روایت معتبر عین همه پرنده های دیگه که از پرنده فروشی می خریم تو قفس به دنیا اومدن و لابد اگه آزادشون کنیم نمی تونن بلند پرواز کنن و گربه شکارشون می کنه حالا غرض تعریف داستان تراژیک فنچهامون نیست. یعنی فقط یه مقدمه است که بگم این فنچهای تو قفس متولد شده هنوزم که...
-
آخخخخخخ
یکشنبه 4 اسفند 1392 15:39
سلام اگه می دونستم الان چقدررررررررررررررر حسرت روزای دانشگاهو می خورم، اون شبای امتحان که دلم میخواست زودتر آخرین امتحان برسه ... میگفتم غلط کردی میخوای ترم تموم بشه، میخوای درست تموم بشه هر روز حسرت بخوری؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفند 1392 16:14
غمگینم داشتم کتاب «بچههای قالیبافخانه» ی هوشنگ مرادی کرمانی رو می خوندم.... کاری ندارم الان چقدر کودک کار داریم و بچه فقیر و مشکل سوء تغذیه... ولی فکنم باید قبول کنیم اوضاع بهتر شده... اوضاع کلی دنیا..... ولی چقدر سخت بوده اون روزها، ظلم در روستا .یک محیط بسته و محافظهکار که کدخدا دقیقا هر غلطی دلش می خواسته می...
-
یه حبه ...قند
سهشنبه 29 بهمن 1392 19:53
سلام سلام همین چند دقیقه پیش تموم شد... تماشای چندباره یه حبه قند... خیلی شیرینه... همپای خنده هاشون می خندی و پابه پای اشکاشون چشات تر می شه... بس که این فیلم روون و خوش ساخته... چقدر بوی گذشته اومد. بوی حیاط خونه مامانبزرگ و بازیهای سر ظهر تابستون بچگی...خدایا من خیلی بزرگ شدم... دیگه بسه... بچگیا داره دور و دورتر...
-
نیلوفر
یکشنبه 27 بهمن 1392 15:57
چه پاک است نیلوفر میان برزخ مرداب
-
اتاق تکونی
یکشنبه 27 بهمن 1392 09:23
سلام یه وقتایی انگار در و دیوار به آدم تنگ می شه... این جور وقتا جابجا کردن یه گلدون یا دستمال کشیدن رو یه مجسمه دل آدمو یه سر سوزن وا می کنه. البته لازم به ذکر می باشد که اونقدرا هم دستم تو اتاق تکونی باز نیست. آخه... از آنجا که این جانب 7 سالی رو یه شهر دیگه دانشجو بودم و وجود خارجی بیش از یه مسافر تو خونه نداشتم...
-
هووی دفتر خاطرات
شنبه 26 بهمن 1392 07:54
می ترسم اینجا زیاد بیام و دفتر خاطراتم رو کمتر ببینم آخه دفترچه خاطرات یه چیز دیگه است. مثل فرق ایمیل و نامه ... کاغذش رو لمس می کنی.. دستخطتت اونو از نوشته های دیگه که با فونت مشابه وبلاگ تو نوشته می شه متمایز می کنه... (حالا انگار چه تحفه ای هست دستخطتم ) بالاخره... الان دفترچه خاطراتم تو کشو میز داره از عصبانیت...
-
سلااااااام
جمعه 25 بهمن 1392 20:00
اول سلام دوم یکی از سخت ترین و وزن کم کن ترین کارها در دنیا آن است که ... بخوای یه چیزی رو شروع کنی... علی الخصوص یه نوشته.... علی الخصوص اولین نوشته یه وبلاگ. اونم واسه اینجانب که از عصر داشتم وبلاگ های پیوند پرنده گولو رو می خوندم و دیدم که نه... ماشالا دست به قلم همه خوبه... و منم که کلا دوست دارم وقتی وارد یه کاری...