نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

شیرین و کوتاه


امروز  و رایگان بودن موزه و سررفتن حوصله من بهانه ای بود که کنار تو بشینم و فکر کنم به اینکه ... اعضای خانواده ات شامل چه کسانی می شدن؟ خواهر و برادر داشتی؟ چند تا؟ بچه چطور؟ عاشقی کردی؟ چه غذایی رو دوست داشتی؟ با پاهات تا کجاها دویده بودی؟ ... فکر کنم به این که شعله عمر ما آدم ها چه زود خاموش میشه و چه خوبه که قراره یه جا دوباره روشن بشه... حالا که برگشتم خونه فکر کردم روحت هم پیش بقایای جسمت بود؟ دوست داری آروم بگیری؟ فکر کردم زندگی اینقدر شیرینه که بعد هزار هزار سال هنوز هم با نگاه کردن به ظاهر مهیب استخون هات می شه به فکر عاشقی هایی که کردی، خونواده و غذاهای مورد علاقه ات افتاد... شیرین و کوتاه.


پ.ن1: برات فاتحه خوندم... نمیدونم احمقانه است یا نه

پ.ن2: فکر می کردی بعد هزار هزار سال تو پست یه وبلاگ یه دختر از سرزمینت ازت یاد بشه؟

قهقرا

سلام.

امروز در کنار همه خستگیها و سختیهاش _ ناشی از به دردنخوری در محل کار ـ از یه جهت تو ذهنم مونده...از جهت اینکه امروز یک مرد مسن تقریبا 70ساله با لباس «روشن» وارد دفتر شد و .... گفت: برادر 80 ساله شون که مقیم واشنگتن بوده دو سال ازش خبری نیست و آشنایان ساکن آمریکا می گن احتمالا «مرده» و الان می خوان صحت خبر رو تایید کنن و اگه شد کارای مربوط به ارث رو انجام بدن!


یه چیزی درون سینه ام یخ زد از این همه دوری و سردی... البته شاید بنده خدا قبلا گریه هاشو کرده و شاید از اون تریپ آدمهای درونگرا بود... ولی .. هضمش خیلی سخت بود...

یاد برادرم افتادم که «خارج نشینه» و گفتم خدایا... ما هم به قهقرا می ریم؟ایشالا که نه

هوریااااااااااااااااااااا خدایاااااااااااااااااااا ممنون

سلام
اگرچه شادی کردن اونم این همه اونم برای کارمند شدن یعنی چیزی که هیچ وقت از هیچ جهتی دوستش نداشتم خیلی معقول نیست ولی من شادم
چون قراره از بطالت دربیام
خدایا ممنونتم...هرچند هیچ وقت نمیتونم اینو درست حسابی بهت بگم...ممنون
خلاصه
از این به بعد دیگه صبح ها نمیتونم گاهی برم به مامانبزرگم سر بزنم، برم پاساژمورد علاقه کنار خونه مون، نمی تونم ناهار مامان پز رو بخورم، چون تا ساعت 3ونیم قراره دفتر باشم... و  از همه مهمتر ...دیگه خواهرزاده ی عزیزمو نمی بینم، چون قبل رسیدن من به خونه، خواهرم و شوهرش اومدن دنبالش و.... دلم خیلی براش تنگ میشه...قربونش برم..خداحفظش کنه
خلاصه از فردا اگه اخراجم نکنن و استخدامم قطعی بشه یه زندگی جدیدقراره شروع بشه که البته چندان مطلوب نیست ولی خداروشکر مرتبط به رشته ام می باشد
خدایا مخلصیم ها