نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی دست فرمون!!! بوووووق

سلااام.
 بالاخره در سن 26 سالگی (یعنی با 8سال تاخیر) .... عروس شدم؟ نه آباجی ها.... رفتم واسه کلاس تعلیم رانندگی ثبت نام کردم! بر ترس  و تنبلی غلبه نموده و ... 243هوار تومن ریختم تو حلق آموزشگاه... دقیقا نمیدونم واسه چی این کار  رو کردم. آخه ماشینم کجا بود؟ البته پیش خودم می گم واسه مواقع اضطراری. بعدشم بقول رضا صادقی «خدا رو چه دیدی؟» شاید ماشین دار شدیم. البته با این رانندگی هایی که هر کسی برطبق آیین نامه شخصی اش عمل می کنه دیگه خدا به خیر بگذرونه.


و اما بعد....
من امروز دختر بدی بودم. امروز به خاطر مسئله ای که مطمئنا هر چی باشه ارزشش رو نداشت با صدای بلند با مادرم صحبت کردم. امروز تو منگنه گذاشتمش که راهنماییم کنه و اون فقط نگران بود و نمی تونست. گزینه هایی که به ذهنش می رسید رو می گفت و من با اوقات تلخی رد می کردم و حالا با این که آروم شدم  و معذرت خواستم اما بدجور پشیمونم. بدجور. درد عجیبی در ناحیه وجدان دارم و حس می کنم از یک چیز خوب خالی شدم. حس می کنم چیزی رو از دست دادم... مامانی معذرت!بووووووس! ممنون که هستی. ممنون که مهربونی و نگران

حاشیه نوشت

سلام سلام
خووووبین؟ خوشحالم که برگشتین....خیلی.
و اما در حاشیه سفر اجباری به دبی برای دیدن برادری که به دلیل مشکل سربازی نمیتونه بیاد ایران:
*با مادر جان رفتیم دفتر پلیس +10، اون هم وسط  ملتی که برای گذرنامه واسه عراق اقدام می کنن. با این چادر و این هیبت به جان خودم به عقل جن هم نمیرسه این وسط ما داریم واسه دبی گذر می گیریم!
* به عکس مامانم ایراد گرفتن که همون عکس گذرنامه قبلیشه. دیگه مجبور شد بره عکس بگیره. آقای عکاس از مامانم می پرسه واسه کربلا می خواین یا عمره؟ مامان من این شکلی بود: طفلک تو رودرواسی مونده بود آخرشم نتونست بگه دبی. گفت هیچ کدوم!
*یه جوریم. دلم می خواست دوستام هم تو این سفر بودن. دلم می خواست به جای این که این همه آدم بکشیم بریم دبی داداش جان می تونست بیاد. توفیق اجباریه دیگه!

پاره ای توضیحات..... دلم واستون تنگ شده


سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

من برگشتم

خووووووووبین؟

آقو ما شرمنده. این پیرمرد (لپتاپ) بالاخره دیگه پای ما رو وا کرد به ...کلانتری؟ نه!  به تعمیرگاه لپتاپ در شهری که اگرچه زادگاهمه ولی غریبه تر و ناآشناتر از مشهده و.. اونم نه واسه ویندوز ها ... نتم دیگه وصل نمیشد که مجبور شدم ببرمش درستش کنم خلاصه ... آقو پرسون پرسون  رفتیم مغازه داداش یکی از دوستام ...نه رمانتیکش نکنین... طرف زن داره متاسفانه

جونم براتون بگه طرف با روی گشاده از ما تحویل گرفت و گفت تا فردا عصر حاضره و اینا...رفت تا 4شنبه هفته پیش که بالاخره لپتاپ دل و روده باز شده رو تحویل داد (البته با ویندوز 8) و یک دستگاه مودم وایرلس نیز خریداری نمودیم. و.... از 4شنبه پیش کجا بودم؟ بععععله. جونم مجدد براتون بگه اینم از دسته گل داداش دوست جان ما می باشد. تنظیمات مودمو اشتپ وارد کرده بود و مودم بیچاره رفته بود تو اغما.

خلاااااصه! یه هفته هم بند این بودیم تا دیروز که درست شد.

یعنی.... الان دارم نفس می کشم عمییییییق...

دیگه جریان این بود که ما در خدمت نبودیم... کلی نگران بودم که شماها ترکم نکنین! ترکم نکنین ها