نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

سلام به همه روزه دارا و ندارا.خوفین؟ من هنوز زنده ام. روزها میگذره و از رشته دانشگاهیم بخاطر کار جدید دور میشم.روزا میگذره و دفتر خاطراتمو که تموم شده تجدید نکردم.

روزا میگذره و ایشالا 40روز دیگه باید از پیش مامان بابا رفت.میترسم از تقدیر.از اتفاقای غیرمنتظره.از اینکه خدانکرده اتفاقی بیفته یا بحثی و مراسم ... فکرای بد بد بد.دعام کنین خداوکیلی

راستی....بالاخره گوشی خریدم.مدیونین اگه یه ذره فکر کنین نمیخوام کلاس بذارم

سلام سلام

خوفین؟

خوشین؟


منم خوشم چون خواهرم این روزها وقتی میاد دنبال پسر ماهش مثل گل می خنده... چون یه نینی یه پارچه نور تو شکم دخترخاله عزیزمه که می تونم تو دلم باهاش حرف بزنم وقتی کنار دخترخاله ام نشستم. این نینی یه چیزی معادل همون عروسکیه که بچگیا تو مامان بازی و خاله بازی میشد بچه اون... خدایا چه شکلیه؟

این روزا مامان خیلی چشماش نگرانه و این از تو وجودمو میخوره...نمیتونم استرس چشماشو ازش بگیرم. یه پرده از نگرانی رو نگاهش پهن شده و «مامان» پشتش مخفی شده.... خدایا باز چشمای مامانم بخنده... مامانی...من نرفتم هنوز. مامانی   داداشی برمیگرده ایشالا و دوباره تو خاک ایران بغلش می کنی...مامانی خواهرم خوبه...شاده... مامانی...خواهرت هم روزگار شاد داره چرا باید غصه همه رو بخوری؟

مامانی اگه چشمات و نگاهت قرص نباشه ما هم فرو می ریزیم.

خب. دیروز با خاله و مامان رفتیم لباس عروس ببینیم مثلا. مثل رویاهام نبود... همسر رفته بود باشگاه و نیومد. دخترخاله کمر درد بود و نبود . خواهرم خواب بود و نیومد. مامان پادرد بود و خیلی جاها رو نیومد. من لباس پرو نکردم!!!!!

خدایا دفعه بعدی قشنگتر باشه..خدایا خودت هوامونو داشته باش...خدایا ببخش

خدایا تو عالی هستی کاش قدرتو بدونم

کوله باری بر دوش افق

سرخ و آتشین ..

خسته بر زمینش می گذارد

و آنگاه است که خورشید غروب می کند


سلام سلام

من اومدم

با گرد راهی بر دوش... بلی. نمیدونم چی شد یوهو فهمیدم مدرک لیسانسم گم شده در نتیجه بدوبدوانه رفتم....مشهد!

هرچند یه بار بیشتر حرم نشد برم اما جاتون خالی... مخصوصا لحظه ورود خوب بود...هرچند خروجش.... دیگه اون جور که باید زایر خوبی نیستم. به بزرگی خودش میبخشه....هرچند! میدونم واسه خودم نگرانه... راستی یاد همه وبلاگی ها هم کردم مخصوصا خواننده ها و گولو

رفتم دانشگاه...مردد بودم دکترا برم یا نه...دوستام رو دیدن و اونا هم من جدید رو... می گفتن باور نمیکنن من خشن عروس شده باشم. نشستیم رو چمنهایی که 9سال پیش روشن باهم آشنا شده بودیم و چایی با طعم خنده و کاکوتی خوردیم. 9سااااال پیش! باورم نمیشه.

آقای همسر هم هرازگاهی پیام و زنگی... خدایا اصلا دلم نمیخواد از من ناراضی باشی وقتی باید شکر کنم. منو ببخش لطفا

سلام سال نو

سلام

من اصلا خجالت می کشم بنویسم با این همه غیبت

مدتهاست از زندگی خودم غایبم. مدتهاست جریان روزگار می ره و من توش دست و پا می زنم . تنبل تنبل خودم رو سپردم که غرق بشم. از خودم توقع این همه بی حاصلی رو نداشتم. عمرم داره میره و من باید این رو بفهمم.

سال جدید، جدید بود. اولین حقوق مرتب رو دریافت کردم و .... بله گفتم به مردی که انتخابش شاید خیلی طول کشید اما امیدوارم خوب بوده باشه. برای خوشبختی اش با آدم تنبلی مثل خودم نگرانم. دعامون کنید.

خدایا! خودت می دونی ...فقط خواستم ...یادت هست.یادآوری هم نمی خواد.

دوستتون دارم