نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

عروسی ات....سپیدپوشی ات مبارک

7سال پیش سر یه مسخره بازی باهات آشنا شدم. شنیده بودم همکارم  تو یه نشریه که همکلاسی توئه عاشقت شده... هرچند اون آقای همکار چنگی به دل من (و بعدها فهمیدم هیچ چنگی به دل تو ) نمی زد اما یه جورایی حسودی ام شد که بفهمم تو کی هستی؟ با یه واسطه باهات آشنا شدم و کم کم به واسطه  اون واسطه و به واسطه فضولی از شناختن تو شدیم یکی از رفیقای صمیمی و جون جونی... که شبها تو خوابگاه با هم مینشستیم و نور مهتاب آخر شب رو نگاه می کردیم و از قشنگی اش حرف می زدیم... کم کم هم اتاق شدیم... و البته حالا دیگه اون آقای همکار خودش داماد شده در جایی دیگر. وقتی از نظر مثبت تو ناامید شد...بماند!

حالا ...تو... کسی که دست سرنوشت سراند توی زندگی من تا یکی از بهترین دوستانم باشی «عروس» شدی، شدی دلدار و یار مردی که پسندیدی (چقدر سخت پسند هم بودی... تقدیر بود که پسندیدی)

این ها همه رو نوشتم که بگم رفیق من! عزیز من! دوست داشتم باشم شب عروسی ات و ببینم که چقدر نگاه مهتابی ات تو پوشش لباس سپید عروس تماشایی شده، چقدر زیبا شدی با اون ابروهای هلالی و مشکی ات، چقدر اون خنده های عمیقت به آرایش صورتت میاد....نشد که باشم.... ولی از ته قلب دعای خوشبختی ات رو می کنم...خدا پناه دلاتون، تا ابد