سلام.
امروز در کنار همه خستگیها و سختیهاش _ ناشی از به دردنخوری در محل کار ـ از یه جهت تو ذهنم مونده...از جهت اینکه امروز یک مرد مسن تقریبا 70ساله با لباس «روشن» وارد دفتر شد و .... گفت: برادر 80 ساله شون که مقیم واشنگتن بوده دو سال ازش خبری نیست و آشنایان ساکن آمریکا می گن احتمالا «مرده» و الان می خوان صحت خبر رو تایید کنن و اگه شد کارای مربوط به ارث رو انجام بدن!
یه چیزی درون سینه ام یخ زد از این همه دوری و سردی... البته شاید بنده خدا قبلا گریه هاشو کرده و شاید از اون تریپ آدمهای درونگرا بود... ولی .. هضمش خیلی سخت بود...
یاد برادرم افتادم که «خارج نشینه» و گفتم خدایا... ما هم به قهقرا می ریم؟ایشالا که نه