نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

یه حبه ...قند

سلام سلام

همین چند دقیقه پیش تموم شد... تماشای چندباره یه حبه قند... خیلی شیرینه...

همپای خنده هاشون می خندی و پابه پای اشکاشون چشات تر می شه... بس که این فیلم روون و خوش ساخته...

چقدر بوی گذشته اومد. بوی حیاط خونه مامانبزرگ و بازیهای سر ظهر تابستون بچگی...خدایا من خیلی بزرگ شدم... دیگه بسه... بچگیا داره دور و دورتر می شه


نیلوفر


چه پاک است نیلوفر

میان برزخ مرداب


اتاق تکونی

سلام

یه وقتایی انگار در و دیوار به آدم تنگ می شه...

این جور وقتا جابجا کردن یه گلدون یا دستمال کشیدن رو یه مجسمه دل آدمو یه سر سوزن وا می کنه.

البته لازم به ذکر می باشد که اونقدرا هم دستم تو اتاق تکونی باز نیست. آخه... از آنجا که این جانب 7 سالی رو یه شهر دیگه دانشجو بودم و وجود خارجی بیش از یه مسافر تو خونه نداشتم حالا که برگشتم تنها اتاق خونه توسط پدر و مادر تصاحب شده. یه چند وقتی سعی کردم نفوذ کنم و اتاق رو فتح کنم

ولی نشد خب... نتیجه اینکه الان این جانب در «مهمانخانه» ساکن می باشم. بله. و از این جهت باید سعی کنم دکوراسیون و چیدمان مبلها رو تغییر اساسی ندم. فکر کن... همه مبلها رو چیدم دور تا دور و از اونجا که عادت دارم رو زمین بشینم یه سمت دیوارو خالی گذاشتم. حالا هر وقت به دیوار تکیه می دم احساس می کنم یه جین مهمون بهم زل زدن و دارن نگام می کنن

خلاصه... البته خداروشکر که خانواده زیاد اهل مهمون بازی نیستن وگرنه هر روز باهاس خورده وسایلم رو مثل این تبعه‌های غیرقانونی به نیش می‌کشیدم و به اردوگاه موقت منتقل می‌شدم. خدااااا رو شکر

پ.ن: من چکار کنم؟ حوصله‌ام سر رفته....

پ.ن 2: یه پرنده که تا حالا ندیده بدوم مثلش رو روی شاخه‌ی درخت توت حیاط نشسته و همچین قشنگ آواز می خونه که نگین. رفتم نگاش کردم جثه اش کوچیک بود و سرتاسر سیاه. (از بچگی فکر می کردم هر کی صداش خوشکله خیلی خوش قیافه نیست. اینجا فرضیه ام یه کم اثبات شد). یه سوتای خوش آهنگی می زنه که نگو. البته اگه فنچامون بذارن صداشو بشنوم.....

هووی دفتر خاطرات

می ترسم اینجا زیاد بیام و دفتر خاطراتم رو کمتر ببینم

آخه دفترچه خاطرات یه چیز دیگه است. مثل فرق ایمیل و نامه ... کاغذش رو لمس می کنی.. دستخطتت اونو از نوشته های دیگه که با فونت مشابه وبلاگ تو نوشته می شه متمایز می کنه... (حالا انگار چه تحفه ای هست دستخطتم)

بالاخره... الان دفترچه خاطراتم تو کشو میز داره از عصبانیت جیرجیر به خودش می لرزه. فهمیده هوو آوردم سرش.... دفتر عزیزم ... هیششششششششششکی زن اول نمی شه... نگران نباش

سلااااااام

اول سلام

دوم

یکی از سخت ترین و وزن کم کن ترین کارها در دنیا آن است که ... بخوای یه چیزی رو شروع کنی... علی الخصوص یه نوشته.... علی الخصوص اولین نوشته یه وبلاگ. اونم واسه اینجانب که از عصر داشتم وبلاگ های پیوند پرنده گولو رو می خوندم و دیدم که نه... ماشالا دست به قلم همه خوبه... و منم که کلا دوست دارم وقتی وارد یه کاری می شم طرحی نو دراندازم و از این شر و ورا...

ولی دیدم که نه...نمیشه... باهاس از یه جایی شروع کرد... فوقش کاسبی نمی گیره.... اقلا یه جای شخصی دارم واسه دردودل و هیچ کس هم نمی دونه این آبجی نیلی کی هست....

محض معرفی و اطلاع عرض کنم که.... 5 ماهی (چند روز کم )  می شه که پایان نامه ارشدمو دفاع کردم... و حالا ... ب...له. جویای کار و بار...

اولش گفتم تا وقتی کار پیدا می شه واسه سرگرمی بزنم تو کار قلاب بافی بعد دیدم همه دارن به چشم این دختر ترشیده های خونه مونده نگاه می کنن. گفتم ولش بعد دیدم که نه .... نمیشه..7سال مشغول بکش بکش خرهای بخت برگشته بودم و درس خوندم ...حالا باهاس یه نفسی بکشم... پس... زدم تو کار نقاشی روی سرامیک... می خوام یخورده هم به اون بعدهای سرکوب شده دیگه وجودم هم برسم...

خب دیگه ... واسه شروع خوبه... اگه چند خط دیگه بنویسم همه می فهمن چه موجود وراجی می باشم. البته وقت نوشتن. به حرف زدن که برسه رسما زیرلفظی میخوام :)