نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

ت مثل تازه

سلام
حالا که
درخت ها دارن کم کم به شاخه هاشون جوونه می بندن، حالا که رو ساقه بوته های گل داره برگ ها و ساقه های جدید و تازه در میاد....


دلم می خواد تازه بشم

سخت بود...خیلی

دیرم شده بود  و باید تا 10 دقیقه دیگه میرسیدم آموزشگاه واسه اولین جلسه کلاس عملی رانندگی، هنوز خیلی راه مونده بود. به حرف مامان گوش نکرده بودم و آژانس نگرفته بودم واسه صرفه جویی اما حالا دیر شده بود. وایسادم پای عابر تا پول بردارم که کیفم خالی نباشه. عابر اولی پول نداشت. نمیدونم چی شد و با این که دیرم شده بود منصرف نشدم و رفتم پای عابر دومی، پولو که برداشتم یه دفعه یه دختربچه 6-7ساله که دعا میفروخت اومد جلوم و گفت : خانم یه دعا بخر.مثل همیشه این جور موقعها تو ذهنم مرور کردم که این بچه و معصومیتش شده طعمه ی یه عده دیگه و پولی که می دی به جیبش نمیره هیچ، پول دادن بهش باعث میشه بازم طعمه باشه. واسه همین سعی کردم با محبت بگم: ممنونم عزیزم نمی خوام. اما ادامه ماجرا مثل همیشه نبود. دستای کوچیکشو باز کرد و محکم بغلم کرده بود و نمیذاشت برم و مثلا گریه می کرد. سر یه میدون اصلی شهرمون بودم و یه خانم از دور داشت با تعجب نگاهم می کرد. دیرم شده بود. معذب بودم که یه بچه مجبوره واسه پول الکی منو بغل کنه و محبتم رو برانگیخته کنه. خدایا چکار می کردم؟ هر چی گفتم ولم کن دیرم شده. ولم نمی کرد. دیگه لحنم جدی شده بود و عصبانی. گفتم اگه پول به جیب خودت می رفت بهت می دادم خوراکی هم ندارم . کلاسم دیر شده بذار برم. اما محکم چادرمو چسبیده بود و ول نمی کرد. یه بچه همه  ی زور کودکانه اش رو جمع کرده بود تا پول بگیره و بده دست مسئولش تا اون زندگیشو تأمین کنه. خدایا این چه زندگییه؟



گفتم ولم کن محکم می کشم بخوری زمین ها! به پلیس خبر میدم ها. هم عصبانی بودم هم کلافه هم دلم میسوخت از غمی که تو نگاهش بود از این که می دونه بدبخته...(من قضاوت نمی کنم. شاید من خیلی بدبخت تر از اونم  و خبر ندارم)

آخرش دیگه ول کرد و به پلیس اشاره کرد و گفت پلیس اونجاس اگه می خوای خبر کنی برو.(لهنش یه جوری بود که می گفت اگه می خوای خبر کنی برو ولی خیلی نامردی)

منم راه افتادم و دست کردم جیبم و دربست گرفتم و بعد رفتم حواسمو بدم که گاز و کلاچ رو درست بگیرم و به خودم افتخار کنم

من اینقدر سنگدل بودم و خبر نداشتم؟ اینقدر خشن بودم با بچه ها و نمیدونستم؟ بعد ادعا دارم یه خروار!

یه ساعت بعدش با عذاب وجدان یه ساندویچ از خونه برداشتم برم پیداش کنم و از دلش دربیارم ولی رفته بود. زخمی که زدم یادش می ره؟ می دونم تنها مقصر ماجرا نیستم ولی از خشونتی که به خرج دادم متعجبم. آدم یه وقتایی باید امتحان بشه.

سلام به همگی

خوبید؟

باورم نمیشه این همه مدت لپتاپو روشن نکردم! یعنی در این حد؟ این مدت اتفاقاتی افتاد... دوباره قرار شد برم یه جا سر کار و  دوهفته هم انگل وار رفتم تا خودمو بند کنم. اما چون کاری که پیشنهاد کردن یه خورده به تریپ شخصیتی ما نمیخورد (اسکان دادن و مراقبت از پذیرایی شدن مهمانان یه جشنواره   تئاتر!) زدیم به تیپ هم و من مجددا بیکارم!

خدایا! حتما صلاح بوده ولی کار هم خیلی خوبه...