نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

سلام

چقدر بده کسی که دوستش نداری این قدر بهت نزدیک باشه. خودم رو میگم. خودم رو دوست ندارم. چون تلاش نمی کنه که حالم خوب باشه. چون همیشه وقتی رفتم تا مرز سپیده دوباره دستمو گرفته و کشون کشون برگردونده به اتاق سیاهی. خودم که الکی به خودش مغرور می شه و یه وقتایی حتی از مهربونی کردن مضایقه می کنه. زورم به سر خودم برسه کاش. نمیدونم کجای چرخ دنده های وجودم و روحم روغن کاری می خواد که کارام رو غلتک بیفته. فکر کنم بدونم.

دلم نمیخواد زندگیم همینجوری هرز بره. دلم نمیخواد به خودم بیام ببینم دارم میمیرم و اونجوری که دوست دارم زندگی نکردم. به عقب که نگاه می کنم حس خوبی ندارم. من تو این دنیا چکار کردم؟ چرا این قدر اخمو بودم؟ چرا اینقدر فرصت هام رو از دست دادم؟

تنها راهم اینه که متمرکز بشم رو ورق زدن صفحه زندگیم. دیگه نباید به پشت سرم نگاه کنم. نباید به درجا زدن فکر کنم. کاش بتونم کلمه هام رو عوض کنم. کاش بتونم بجای سیاهی و بی حاصلی از روشنی و باثمر بودن بگم. خودم خودشو زده به اون راه

باید اراده کنه.

دعام کنین. دعا کنین از سر لج با خودم بیام کنار. دعام کنین روشن بشم

آخر قصه همه ما باید خوب باشه

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان فرنیا یکشنبه 21 دی 1393 ساعت 12:18 http://FARNIAGOLI.NINIWEBLOG.COM

سلام دوست جون انشالله سلامت باشی من که خیلی سراز موضوع درنیاوردم اما انشالله با خودت کنار بیایی

سلام
کم کم داشتم نگران مامان فرنیا می شدم! کجا بودین؟
آره واسه خودم هم مجهوله چه برسه به خوانندگان محترم و محترمه!
ایشالا. خیلی دعا کن برام مامان فرنیا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.