نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

شستشوی خاطره کودکی

اسمش یاقوته. مامانم می گه این اسم مردونه اس ولی مغز 6-7ساله من که این اطلاعاتو نداشت. 3تا عروسک داشتم که به نام  سه تا از سنگای قیمتی واسشون اسم گذاشته بودم. باربی خوش قامت و بالا با چشمای آبی و به خاطر چشمای آبی اسمش شد «فیروزه»، عروسک پشم شیشه ای مهربون و نرم با موهای طلایی و لباس صورتی و صورت خندون و مهربونش شد «الماس» و این یکی که مادر بود و یه بچه بغلش داشت و هیکلی تر از اون دوتای دیگه بود شاید به خاطر نگاه قوی و مردونه اش اسمش شد «یاقوت». می دونستم زیباییش کمتر از اون دو تای دیگه اس. می دونستم که موهاش بدجور کم هستن و یه جورایی کچل می زد اما سعی می کردم اینا رو نفهمه، سعی می کردم به قدر الماس و فیروزه محبتش کنم....ولی فکر کنم خیلی موفق نبودم
حالا دیروز نگام افتاد بهش، به دستاش و صورتش که بعد از 15 سال که دستی به سر و روش نکشیده بودم، چقدر جرم گرفته بود و کثیف شده بود. یه دفعه برش داشتم و بردمش رو حیاط تا فکری که چند وقت تو سرم بود عملی کنم،  با یه لیف بجای اسکاچ و با ریکا بجای شامپو  و شامپو بدن ! افتادم به جون جرم ها تا خاطره بچگیامو  تمیز و پاکیزه
از زیرشون بیرون بیارم. حس عجیبی بود، حس قدردانی ازش بخاطر اینکه تنهایی بچگیهام رو پر کرده، بخاطر چشمهاش که با لالایی خوندنش و چرخیدن کمرش باز و بسته میشد و بهم آرامش می داد... بعد سپردمش به گرمی آفتاب و بعد... از خواب بعدازظهر که بیدار شدم برش داشتم، موهاشو شونه زدم، لباسشو تنش کردم و موهاش رو با روبان قرمز تزیین کردم...انگار بچگی هام دوباره تجدید شده بود
دلم دل پاک بچگی ها رو می خواد...دلم آرامش بچگی ها رو می خواد
پ.ن: 1مهر، چرا من تو خونه ام؟ کیفم کو؟کتابم کو؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان فرنیا شنبه 5 مهر 1393 ساعت 08:15 http://farniagoli.niniweblog.com

سلام پست قشنگی است من هم بچه بودم یک عروسک باربی دایی مادرمبرام خریده بود چقدر دوستش داشتم و یک دست سرویس چای خوری چینی تا 14-15 سالگی هم نگهش داشته بودم اما وقتی خواهرم بدنیا امد همه چیز را نابود کرد الان که این پست را خواندم یاد ان عروسکم افتادم و فهمیدم چرا از وقتی دخترم بدنیا امده دربدر دنبال یک ست چایخوری قشنگ میگردم در واقع دنبال بچگیهام میگردم

سلام مامانش
قابل نداشت
امیدوارم من از این بلاها سر اسباب بازیای خواهرم نیاورده باشم!!!
هی بچگی کجایی که یادت بخیر

. سه‌شنبه 1 مهر 1393 ساعت 13:24

...

?????

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.