نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

سلام

دفتر خاطراتی که تو شهر دوست داشتنیم و از مغازه دوست داشتنیم تو اون شهر عشق خریده بودم  نزدیک یه هفته است که تموم شده و هنوز فرصت نشده فکر جانشینشو بکنم.

دلم می خواد دوباره برم مشهد و یه دفتر که جلدش و خط کشی صفحه هاش چشممو بگیره و درواقع دلم توش بند بشه بخرم و یه خاطره نویسی جدید رو شروع کنم.

دلم میخواد این بار توش از تونستن و روزای خوب و امید بنویسم... دلم می خواد زندگیم حسابی ورق بخوره و ترسی از سقوط بعد از عروج نداشته باشم




خبر خووووووووب: دوستم داره عقد می کنه، خوشحالیم از اینه که آدمی بود که از ازدواج و انتخاب خیلی میترسید و موردهای خوب رو به خاطر همین تقریبا فکر نکرده رد می کرد.حالا دست سرنوشت بله رو رو زبونش نشوند و البته صحبتهای مکرر دوستان! دلم میخواست وقتی تو حرم عقد میکرد و بله رو با صدای بلند می گفت کنارش بودم...ولی قسمت نیست انگار

برای خوشبختیش دعا می کنم...شما هم دعا کنین.... هرچند دلم برای اون روزها خیلی تنگ میشه ولی آینده قشنگی براش آرزو میکنم چون لیاقتشو داره ...

نظرات 7 + ارسال نظر
پرى سا دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 02:06

وااااى چقدر دیر به دیر پست میذارى
ما خوانندگان خاموش با اینکه خاموشیم ولى انتظار داریم ازت...

سلام پری سا خانوم ابرو کمون (این صفت دومی خودش اومد!حالا صدق و کذبشو نمی دونم)
از همین تریبون از همه خوانندگان خاموش استدعا دارم خودشونو واسه من روشن کنن . چون من کلی ذوق ذوق می کنم
چشم زود به زود میام. حالا انگیزه ام بالاترترترتر رفت. یه خورده شلوغکاری بود دوروبرم نشد بیام.

مامان فرنیا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 07:40 http://farniagoli.niniweblog.com

اگه مشکل تنبلی است من میتونم واست تهیه کنم و بفرستمها اما خوب خوشحال میشم بیایید پیش ما و بریم با هم خرید کنیم خواهر من توی یکشهر کتاب کار میکنه تخفیف هم میده باور کن

بازم سلام مامان فرنیا!
واااای خوش بحال خواهرتون... خب کاش منم تو یه همچین جایی کار می کردم.... دلم خواست خب. یعنی همیشه دلم می خواست بابام یا گل فروشی داشت یا کتاب فروشی و منم می رفتم دم مغازه اش....
دست شما طلا! ایشالا همت کنم برم بخرم دیگه.... چقدر سخته بیرون رفتن ها ولی :)

مامان فرنیا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 11:08 http://farniagoli.niniweblog.com

توی همین تهران خودمون هم بگردید یک عالمه دفترهای زیبا میبنید من که اهل نوشتن نیستم با دیدنشون هوس خاطره نویسی به سرم میزنه

آره تهران خودتون داره ولی من که دورم.... تازه تو همین شهر خودمون هم هست ولی کی میره این همه راه رو... تنبلم خب

خواهر جونت سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 11:35

ای بلا نگرفته.این دفتر رو از من پنهون کرده بودی.دراولین فرصت میدی من میخونم به جای اون همه دفترخاطراتی که از من خوندی!

اوا!
خواهر جون! خودتی؟
مرئی شدی یوهو! خب سعی کن این وبلاگو زیاد عمیق نخونی...
گول خوردی! اینو از نت برداشتم...هنوز دفتر نخریدم ...رسوام نکن که هر 12 تا دفتر خاطراتتو ناخنک زدم ولی خودمونیم... چه انسان سه نقطه ای بودم ها! و تو چه فرشته ای بودی

مامان فرنیا شنبه 1 شهریور 1393 ساعت 10:49 http://farniagoli.niniweblog.com

عروسی دوستت مبارک ایشالله روزی خودت

ممنون مامان!
(با اجازه بزرگترا ) ایششششالا

بانو جمعه 31 مرداد 1393 ساعت 10:23 http://melody8283.blogfa.com

وای چقدر خوشگله این دفتر
نیلی جون آدرس بده واست بگیرم و بفرستم ، غصه نداره گلم .برنامه ریزی کن حتما واسه عروسی بیا مشهد .

سلام بانو جان
خوبی؟ آره خیلی دفتر خوشملیه!فقط کاش مال من بود... از نت برداشتم
اتفاقا الان داریم اسکایپاً (با اسکایپ) با اون دوستم هماهنگ می کنیم که چجوری بریم که کمترین میزان چتراندازی رو واسه خونواده دوستم داشته باشیم

سپیده دم پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 13:53

شما بیا مشهد با هم میریم یه دفتر خوشگلللللللللللللللللللللللللللللل میخریم
انشاالله خوشبخت بشن

به کله میام مشهد ولی راهم نمیدن....:) ایشالا قراره واسه عروسی این دوستم یه گذری به مشهد بندازیم. دعا کنین بشه که بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.