نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

نیلی

من کجای قصه زمینم دقیقا؟

این صدای کیست؟؟؟؟

سلام
خوفید؟
یه ساعتی می شه که از خونه همسایه صدای مکالمه دوتا آقا میاد... ولی نمیدونم چرا حس می کنم صدا از ارتفاع بالاییه...یعنی رو پشت بومن یا همچین چیزی... الان اصن حس خوبی ندارم. همه اش فکر می کنم دارن تخمه می شکنن و منو دید می زنن... از بس خودشیفته ام دیگه
خب... از فردا هم رمضان جان تشریف میارن و ... یاد سفره های افطار و سحری که همه خواهرا و برادرا دور هم جمع بودیم بخیر... این روزا گاهی این فکر میاد به سرم که اگه دری به تخته ای خورد و این ماجراهای اخیر سر گرفت اونوقت مامان و بابا حسابی تنها میشن. بابای منم از اون تیپ آدماس که اگرچه دلش خیلی صاف و مهربونه ولی کلا تو کار ابراز محبت و اینا نیست...طفلکی مامانم. بعد با خودم می گم آخرای هفته میام کمکش می دم دوروبرشو گردگیری کنه....
البته لازم به ذکر است که اساسا مدام در حال کشیدن مهار خودمم که تو این هپروتا نرم چون ممکنه دوباره همه قضیه ها تموم بشه و هیچ وصلتی درکار نباشه... دنیاس دیگه . بدجور تو ذوق آدم می زنه. آخه یه بار دیگه دو سال پیش قرار بود ما تشریفمونو ببریم خونه بخت. همه چی اوکی بود و ... ولی یوهو بساط به هم خورد. انگار از اول هیچی نبوده. دلایلشم اینکه حس کردم نظرم اهمیتی نداره و این شد که با خانواده تصمیم گرفتیم تموم بشه. خلاصه... اینا باعث شده مدام به خودم یعنی یکی از خیالپرداز ترین انسانهایی که میشناسم بگم ... از فکر و خیال بیا بیرون... هنوز خبری نیست... حتی اگه خبری هم بشه زندگی خیلی کوتاهه. انگار هیچ وقت زنده نبودیم...من خوبم؟
پ.ن1: اسم یکی از همکارام که اصن ازش خوشم نمیاد شعبان هست.. میشه حالا که ماه شعبان رفته اونم.....؟ چقدر من نامردم
پ.ن2: چر این دوتا آقای ندیدنی نمی خوابن؟ من استلس دارم
پ.ن3: خدایا بگیر که اومدیم مهمونی... میشه خوش بگذره؟


نظرات 4 + ارسال نظر
مامان فرنیا سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 10:21 http://farniagoli.niniweblog.com

سلام ایشالله هرچی قسمته پیش بیاد واقعا این مسائل یک هندوانه سربسته است ایشالله شانس شما شیرین وقرمز باشه

سلام مامان فرنیا... هندونهه رو زدیم زیر بفل ننه باباش دادیم رفت... گویا دل خانواده شون نه قرمز بوده نه سفید.... بلکه از نوع دل سیاهش تشریف داشتن...

سپیده دم سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 17:58

به به
به سلامتی یه شیرینی افتادیم

غصه مامان بابا هارو نخور از پس هم برمیان عزیزم
گفتی شعبان یاد اسم شعبون بیمخ افتادم
تا الان که این ماه به من خیلی خوش گذشته و اصلا اذیت نشدم.
التماس دعا عزیزم

نه نه (بر وزن به به )
هنوز قضیه رو هواس و یه حسی تو دلم می گه قضیه در حال منتفی شدنه ...
اوف! اگه این همکار ما رو ببینین میبینین هیییییییچ سنخیتی از لحاظ سیما و سیرت و اینا با شعبون بی مخ نداره. بسیار شیک، ...حیف پریده (شوخی کردم . اصلا حیف نیست... کلا از سیستمش خوشم نمیاد)

بانو دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 08:42 http://melody8283.blogfa.com

انشاا... مهمونی خوش بگذره و بسلامتی اتفاقات اخیر هم سر بگیره .
التماس دعا

ممنون بانو.... هر چی خیر می باشد.. آخه تو این دوره زمونه شناخت آدما یک معادله بی نهایت مجهولیه

یاسمین یکشنبه 8 تیر 1393 ساعت 02:23 http://donyayeyasamin.blogsky.com/

خدا گوید:
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم، تو ای والاترین مهمان دنیایم، بدان آغوش من باز است، شروع کن! یک قدم با تو، تمام گامهای مانده اش با من
استشمام رایحه دل انگیز رمضان، گوارای وجودتان
..............
سلام
این آقایون خب کاردارن بنده خداها
خوشحال میشم نیلی جون به وب منم سربزنی

سلام یاسمین خانوم
ممنون از جمله های خشنگ خشنگت... رمضان شما هم مبارک
جاتون خالی دیشب اومدیم افطار بخوریم رو حیاط بازم سروصدای آقایون بلند شد . با کمک پدرجان کشف کردیم که دارن رو پشت بوم آنتنو درست می کنن واسه بازی آلمان و فرانسه... شایستی هم واسه والیبال ایران و لهستان. هیچی دیگه به پدرجان که نه ...ولی تو دلم گفتم حتما اونشبم واقعا رو پشت بوم بودن!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.